شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۱


یه ویژگی اساسی آثاری که تب شون فراگیر میشه، availability شونه. دیگه تا خیلی خیلی سال، نایاب نمیشن. همین ویژگی باعث میشه کسی مثل من، هیچ عجله ای برای دستیابی به این آثار نداشته باشه –بعد از خواجه حافظ و اینا.

«تایتانیک» رو هنوز هم به جز یه تیکه هایی، ندیدم. «بامداد خمار» و «شب سراب» رو هم نخوندم. «ماتریس» رو (با لهجه: مِتریکس! من از "ماتریکس" متنفرم!) بعد از سه سال، سه سال و نیم دیدم. «هری پاتر» رو هم دیروز که سیمای فخیمه از دستش در رفته بود (منم امروز سمینار داشتم دیگه!).

این وسط، فکر نمیکنم با ندیدن تایتانیک و نخوندن شب و صبح، چیزی رو از دست داده باشم. اما وقتی دیدم ماتریس، فقط به این دلیل اونقدر که می تونست برام جالب و جذاب و فنتستیک و تأثیرگذار و اینا نبود که سه سال دیر دیدمش، یه کم دلم برای خودم سوخت. بعد گفتم اشکالی نداره، اگه همه 1-2 ساعته دیدن –گیریم 10 بار-، من 3-4 سال چشیدم.

... اما این «هری پاتر». عجیب دوست داشتنی بود. یعنی بعد از خیلی خیلی خیلی ... وقت، حتی شاید بعد از همیشه، یه چیزی که من رو میخکوب کرد. به خاطر هیچیش هم نه، به خاطر تخیل خیلی خیلی انسانیش. خیلی انسانی .خیلی...

هیچ نظری موجود نیست: