سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۱


اینجا قرار نبوده چیزی به چیزی ربط داشته باشه، ولی حالا که اون همه حرف زدم اون پایین، این یکی حرفم ببندم که باز یه بار دیگه نخوام برم بالای ... :

با این که به حضور «ناخودآگاه» در مواقع کمبود کنترل اعتقاد دارم، این رو قبول ندارم که "آدم وقتی عصبانی میشه، خودش نیست" ، حتی این رو هم که "آدم بیشتر خودشه" قبول ندارم.

اولی که خیلی واضحه چرا، چون عصبانیت فقط یکی از انواع هیجانهای آدمه و آدم معمولا" در همهء هیجانها، کنترل و تسلط بر رفتارش کم میشه. پس اگه وقت عصبانیت خودش نیست، وقت قهقهه های بلند و ترس و ... هم خودش نیست. پس اونوقت دیگه چه وقتی میمیونه که خودش باشه ؟!! چون ظاهرا" افسردگی هم نوعی هیجانه و ... .

اما دومی : میشه گفت بازهم به همون دلیل اول، تقریبا". عصبانیت فقط یکی از هیجان هاست و دلیلی نداره، یه رفتار رو به همهء عملکرد آدم تعمیم بدیم. اصولا" تعمیم ... چیز خوبی نیست ! من خوشم نمیاد !!

در عوض عصبانیت – و هر هیجان دیگه - آدم رو با یه بعد ناشناخته از طرف مقابلش آشنا میکنه (به شرطی که آدم مثل بعضیا خودش رو تو یه قوطی سه بعدی محصور نکرده باشه البته!) که هزار سال رفتار بدون هیجان، اون شناخت رو نمیتونن به آدم بدن.

انی وی ...

هیچ نظری موجود نیست: