دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۲


اینکه فیلمی صحنهء دلخراش داشته باشه، خیلی عادیه. از اون عادی تر اینه که اون صحنهء دلخراش مربوط به تیر خوردن و مردن عاشقی باشه که به سمت معشوقش میدوه (چه دیکتهء زشتی!). اما دلخراش تر از همهء اینها برای من، در فیلم تونل، وقتی بود که اون عاشق –که برای رسیدن به معشوقش که فکر میکرد بهش خیانت میکنه، قوانین مرزی رو نادیده گرفته بود و درنتیجه حکم تیر در موردش اجرا شده بود- گفت :

Ich weiss das war verrueckt, aber sonst wuerde ich meinem “Fretzie(?)” verloren …

میدونم دیوونگی بود، اما ممکن بود «فرتزی»م رو از دست بدم ... *

گفتن نداره، ولی آخر فیلم اعلام کرد «فرتزی» هرگز تا آخر عمر ازدواج نکرد. بدترین نوع ِ مالکیت طلبی: حاضر باشی بمیری، اما اونی که میخوای، دست کسی دیگه نیفته ...

* تقریبا"! نقل به مضمون –چون دیگه حتی دیکتهء اسم دختره رو هم یادم رفته !

هیچ نظری موجود نیست: